" مثل ِ روز , روشن"

شب از نیمه گذشته
تاریکی به زانو در آمده
عقربه های ساعت چشمک می زنند
سپیده دَمان نزدیک است
...
سکوتی با شکوه بر سیطره عالم دامن افکنده است
ستاره ها خوشهالند
خدا هم فکر ِ خواب نداشته امشب
فردا گوئی
حادثه ای بزرگ در راه است
..
زمینیان , مژده باد شما را
شادباش!ا
با طلوع ِ خورشید
دختری متولد خواهد شد
سفید بخت !ا
...
دخترک
غرق در مرور ِ خاطره ها
آتش می خواهد!ا
سیگارِ لای انگشتانش
میان ِچِک چک ِ قطره های اشکش خاموش شده
.
.
هستی ؛ سحرگاه ِ بیست و سوم فروردین ماه 1389
----------------------------------------------------------------------

6 comments:

Ahmad Masood said...

سلام هستی عزیز
شعرت را خواندم، عالی بود، بعد از این یکی از خوانندگان دائمی وبلاگت خواهم بود، اما وعده نمیدهم که همیشه نظر و کامنت بذارم، شاد و موفق باشی هستی عزیز
همیشه شاد و خوب باشی

آرش said...

امشب شب گردی و بیخوابیهای شبم انگار ثمری داشت و پست خیلی قشنگت رو خوندم
من هیچوقت نتونستم شاعر باشم یعنی ذوقش رو نداشتم ولی از خوندنشون سر ذوق میام
یک بار دوستی بهم گفت یک نخ سیگار بکش و به گذشته فکر کن
بعد بهم گفت دقیقا میدونم کی به شیرینیهاش فکر میکردی و کی به تلخیهاش
هر وقت که آهسته پک میزدی و عمیق لحظات خوب رو مرور میکردی و هر وقت که سریع و کوتاه بود خاطرات بدی بود که میخواستی زود بگذرن
امیدوارم همیشه پکهات به سیگار آروم و عمیق باشه

شوخی نوشت:سیگار دشمن سلامتیست و ضرر زیادداره

ناشناس said...

همیشه رفتن رسیدن نیست.اما برای
رسیدن باید رفت.در بن بست هم راه آسمان باز است

آذي said...

بسيار عالي بود.دوست مي دارمش

طه said...

مطلبت رو خوندم مثل هميشه . به جاي اينکه آتش خواستن براي سيگار توجهم رو جلب کنه قدرت اون اشک کوچولو که آتش قدرتمند سيگار رو خاموش کرد توجهم را جلب کرد . آخه اون اشک زبانه قوي ترين آتشه و آرزو مي کنم ديگه اون سيگار روشن نشه ولي اگر هم شد با اون اشک هاي کوچولو خاموش نشه

xatoun said...

حالا ما بايد ديشب اين فيلم "كتاب قانون" رو ببينيم و حالا هم شما اين بيت شعر رو زده باشين اين گوشه : )