رفتن

رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
...
!دریا هم نمی داند چه می خواهد
.
.
.
شهاب مقربین
هستی, سی و یکم تیرماه 89
------------------------------------------------

فقر فرهنگ

!عزیز ِمن , دوست ِ من ,هموطنم , چشمانت را باز کن, خوب ببین
!فقر بیداد می کند
فقر اما شکم های گرسنه و پاهای برهنه نیست؛
فقر چشمان ِ زلال ِ دخترک ِ گلفروش نیست ؛
فقر پسرکِ دوازده ساله ای نیست که از پنج سالگی سر خیابان کفش های پدران ما را واکس می زده است
این بار فقر از پشت ِ شمش های طلا سرک می کشد؛
!این بار فقر در تارو پود ِ فرهنگ و تمدن ِ ما پنهان شده است
!در کشور من فقر از پشت چاه های نفت سربرآورده است
...چا های نفتی که اعراب سر کشیده اند و ما به نظاره نشسته ایم
باری؛
فقر گرد و غبار نشسته بر کتاب های خانه ماست ؛
فقر کتیبه های چند هزار ساله ی تخت جمشید است که روی آن یادگاری نوشته اند؛
فقر وقت های طلائی خانواده های من و توست که به پای فارسی 1 تلف می شود؛
!فقر چرخ های بُرنده بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد می کند
!فقر پوست ِ موزی است که از شیشه ماشینی به بیرون پرتاب می شود
!فقر ته سیگار ِ من و توست که توی پارک پرت می شود
فقر ماشین های چند صد میلیونی پدران ماست که توی خیابان ها به امید ِ یافتن ِ رابطه ای بیهوده می چرخد؛
آری, به راستی که
فقر "شب را بی غذا سر کردن" نیست؛ فقر " روز را بی اندیشه سر کردن" است
...
.
.
.
هستی,بیست و هشتم تیرماه89
--------------------------------------------------------------------------------------

تلخ

این روزها
قهوه هم اوقات تلخی می کند
ازگلویم پایین نمی رود
...
قول داده بودی
آنقدر آرام بروی که هیچکس از خواب بیدار نشود
!اما ؛ افسوس
من بیدار شدم
از خوابِ خوش
.
.
.
.
هستی , بیست و هفتم مرداد ماه 1389
---------------------------------------------------

تردید

تو سالهاست که رسیده ای
! و من هنوز بند کفش هایم را نبسته ام
...
.
.
.
.
.
.
.
هستی,بیست تیرماه 1389
-------------------------------------

چه کنم؟ تو بگو

طعم ِ گس ِ ابهام را مزه مزه می کند
...
.
.
.
.
.
.
.
من, چهاردهم تیرماه 1389 خورشیدی
---------------------------------------------------------