مثل دانه ی خاکشیری که همه ی رفقایش ته نشین شده اند امّا خودش تنها آن بالا روی آب جولان می دهد بعضی چیزها هیچگاه درون مغز ته نشین نمی شوند خیلی چیزها با عبور زمان می روند می اُفتند یک گوشه ی ذهن بزرگ می شوند پیر می شوند و بعد هم می میرند و فراموش می شوند و تمام امّا بعضی چیزها جان سفت ترند پیر نمی شوند همان رو همان دوروبرها می مانند و آینه ی دق می شوند تا نگاه می کنی تپ چشم در چشم می شوید و باز یادت به خاک بر سری هایت می اُفتد. بعضی روزها,بعضی بوها,بعضی نوشته ها,بعضی حرف ها,بعضی اسم ها , این ها درست مثل آن دانه ی سمج خاکشیر هستند روی سطح قابل رؤیت زندگی.روی سطحی که چشم می چرخانی یک گوشه ای ایستاده و بهت زل زده اند.روی سطح که هستند هیچ ساکن هم نیستند! متحرک اند ؛نگاه تو را دنبال می کنند , می فهمند ,حالی شان است, درست جایی می ایستند که تو قرار است چشم بیندازی. بعضی هاشان خیلی می فهمند , شعور دارند اصلن , عذاب دادن را خوب بلدند.... بعضی از همین اسم ها.. بوها
معلوم است حرف های زیادی آماده کرده برایم , از همه داستان و ماجرا دارد , آخ راستی بهت گفتم فلانی بچه اش تازگی ها یاد گرفته بابا و مامان بگوید , خانه ی آن یکی اصلا دویست و شش میلیون نمی ارزد...پشت هم می چیند برای اینکه کمی دل من باز شود حس کنم هیچ اتفاقی آنجا نمی افتد و همه چیز همان قصه ی تکراری ست. از صبح هر چند نفر هم که ظاهر شده باشند توی این مکعب جادوئی باز دست آخر خودمان می مانیم واین دنیای مجازی که انگار خاموشی اش را زده باشند . چرا واقعا" دلم آدم می گیرد وقتی بقیه می خوابند؟ از بچگی متنفّر بودم از ظهر هایی که بابا و مامان می خوابیدند و ما باید در سکوت بازی می کردیم انگار یک چیزی جای خودش نبود باید حتمن نق و نوق شان بالای سرمان می بود تا بهمان خوش بگذرد !نمی دانم شاید چون خواب هم نماد دیگر مرگ هست و روح و همین داستان ها از بدن خارج می شود یک جورهایی قضیه را غمبار می کند (برای من حداقل) خیلی گرسنه ام اوه دوازده شب شد بلند شدم برنج ته قابلمه را که از ظهر نیت کرده بودم بیرون بریزمش را آرام برداشتم ته مانده های بشقاب ظهرم را هم اضافه کردم و با کمی آب گذاشتم روی اجاق
.آب ته دیگ های خشک را خوب عمل می آورد
حتمن لازم نیست آب خورشت هم باشد آب معمولی ( لوله حتی) جواب می دهد
با خودم که تعارف ندارم ,گرسنه ام بود باید کاری می کردم
_____________________________

بر تو سلام

از دوردست ها
از صاعقه
از سکوت
از دل مشغولی هایم
از شبی که در راه است
از اینجا
از لب هایم
از من
.
به نام ِ تو
به جادّه
به شبی که سر رسیده است
به سیگار ِ لای انگشتانت
به هر آنچه که دوست می داری
به آنجا
به لب هایت
به تو
.
.
.
"ســـــــــلام"


.


____________________________
هستی-ک