آغاز

چشمانت کتابی-ست
گشوده بر روی-ام
می خوانم از چشمانت دوستت دارم را
امّا بگو
مکرر کن دوستت دارم را
جاودان کن واژه ها را
آنگاه که تلاقی نگاهمان
نفس را در سینه ات حبس
و خیس می کند کف دستانت را
..
بگو تا آسان بگیرم زندگی را
بگو تا رؤیا جای خواب بنشیند بر پلک های بسته ام
بودنت را تکرار کن
تا قرار بگیرد نا آرامی-ها
قید کن دوستم داری را
که سکوتت تعلیق انسان است میان ِ شک و تردید
..
بگو تا ایمان بیاورم به خوبی ها
و بودن آغاز کنم
.
.
.
.
هستی,نهم فروردین ماه هزار و سیصد نود شمسی
-----------------------------------------------------------------