شِـــش هَـفــــت هـَـشــــت نــُـــه

امروز شـــشم ماه ِ مهـــــــــر ِ یکهزار و سیصدو هشتاد و نه
هر صد سال یکبار اتفاق می افتد
هر صد سال یکبار اعداد یک تا نه پشت هم قرارمی گیرند
امروز به وقت محلی ساعت یـــک و بیســت و ســه دقیقه وچــهل و پــنج ثانــیـه شـــش هفـــت هشــتاد و نـــه
وقتی به این می اندیشی که صد سال دیگر در چنین روزی نیستی
آرام سکوت می کنی.. می خزی در لاک خودت
و اشک در چشمانت حلقه می زند
با خودت محاسبه می کنی.. من نیستم اما
اگر در فلان سال بچه دار شوم و نوادگان من در فلان تاریخ متولد شوند
!آنها حتما خواهند بود
لبخندی سرد بر لبانت نقش می بندد و در سکوتت
تصمیم می گیری(به خودت باید می گویی) همه خوبی های دنیا را به پای اطرافیانت بریزی
بهترین باشی برایشان
فداکاری کنی
دوستشان بداری
تا وقتی هستی.. تا وقتی چشمانت مهربانی را به خاک نسپرده اند
تا وقتی دســتانت نـــــــای نوازش دارند
..
کاش باور کنیم که ما نوادگان آدم , برای برآوردن آرزوی خدایمان که همانا ساختن دنیایی مـــهربـان بود به این دنیا آمده بودیم
.
.
.
هستی,شـــش, هفـــت,هشتاد و نه
__________________________________

3 comments:

شهره.م said...

سلام هستی جان
مثل همیشه زیبا و دل نشین بود
...

پیامک said...

واقعا کاش باور کنیم که خدا
خدای مهربون
خدای بزرگ
خدایی که همیشه یاد ماست
ما رو
آورد به این دنیا
که بدی ها رو ببینیم و خوبی کنیم
که زشتی ها رو ببینیم و زیبایی بیافرینیم
که به قول تو دوست خوبم
بتونیم
دنیایی پر از مهربانی بسازیم.

راستی منتظر ایمیلت بودم ها
نفرستادی چیزی
اگه هم با ایمیل مشکل داری بگو تا آی دی
مسینجرم رو بدم بهت

بدرووود

پیامک said...

درووود
قسمت هفتم داستان مسخ نوشته شد و منتظر شنیدن نظراتتون هست