درباره دلتنگی

هیچ وقت احساس دلتنگی نکرده ام. در یک اتاق تنها بوده ام. تمایل به خودکشی داشته ام .افسرده بوده ام.حالم بد بوده، بدتر از بد. ولی هرگز احساس نکرده ام که کسی می تواند از در بیاید ومن را از دست دردم خلاص کند. راحت تر بگویم دلتنگی هیچوقت آزارم نداده چون همیشه تمایل وحشتناکی به گوشه گیری داشته ام. در یک میهمانی یا در یک ورزشگاه که همه در حال هلهله کردن اند ، دلتنگی سراغم می آید. به قول ایبسن"قوی ترین آدم ها، تنهاترین آدم ها هستند." جمعیت عوام رو که می شناسی ، میگن : الان جمعه شبه ، برنامت چیه؟می خوای فقط اینجا بشینی؟ خب آره! بیرون چیزی جز حماقت نیست . آدم های ابله با ابله های دیگه اختلاط می کنن . بگذار خودشون رو خر کنن. من فقط شب ها بیرون می رم و در بارها قایم می شم. چون دوست ندارم در کارخانه ها قایم شم ! برای میلیون ها آدم متأسفم . ولی من تنها نیستم .خودم رو دوست دارم.خودم برای خودم بهترین شکل سرگرمی ام! بیا یه کم بنوشیم
.
.
.
.
.
.
قطعه ای از سوال وجواب های شان پن با چارلز بوکفسکی،سوختن در آب غرق شدن در آتش، ترجمه پیمان خاکسار،پائیز87
هستی،پانزدهم بهمن ماه88
--------------------------------------------------------------------------------------------

2 comments:

Anonymous said...

:سایه
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

Coffe Mug said...

خوبی ...

۱ نظر دارم ،،،

کتابخونت رو میتونی‌ از اونا که تعداد طبقاتش کمه ولی‌ خوب طولش زیاد بکنی‌، روش می‌شه مثل ۱ مبل یا کاناپه زیرش می‌شه کتاب خونه :)

یه‌خورده هم رنگ تیر مس قهوه‌ٔ یا خاکستری وسط اون همه سفیدی بپاش باحال می‌شه :)