امپراطوری رویاها

در اولین برگ از کتاب رویای من
همیشه شب است در کشوری اشغال شده
درست ساعاتی پیش از حکومت نظامی
شهری کوچک و دور
خانه ها همه تاریک
مغازه ها همه غارت شده
من گوشه خیابان ایستاده ام
جائی که نباید باشم
تنها و بی بالاپوش
آمده ام تا دنیال سگی سیاه بگردم
سگی که به صدای سوتِ من پاسخ میدهد
یکی از این صورتکهای ترسناک روز هالووین با خود آورده ام
می ترسم آن را بر صورتم بگذارم
.
.
.
چارلز سیمیک , نوشته شده توسط هستی, نیمه شب بیست و یکم خرداد ماه 1389 خورشیدی
----------------------------------------------------

4 comments:

آفتاب said...

سگ سیاه را می پرستم گاهی حتی
می فهمی؟
.
.
.
بفهم

دکتر said...

سلام هستی جان
مثل همیشه ناز
آفرین به انتخابت
عالی بود

zahra said...

kojay khanuuuuuuuuu M
delam shode ye zarre vasat !

آرش said...

....