بازداشت لحظه تنهايي

اگر در اين لحظه زنگ تلفن طنين اندازد
فرياد ميزنم -محبوب من!-
چه كسي مرا مي نگرد
در اين شامگاه تنهاييم
و سرشار از رعشه اشتياق
***
من تنهايم
و مي دانم كه عمر ،گنجايش دشواري انتخابهايم را ندارد
من تنهايم
و بي اختيار عشق مي جوشم
و اينك هر كس نجوا كند عصر بخير
فرياد خواهم كرد"محبوب من"...عصر به عشق

***
عشق منم
و خواهان بخشيده شدنم
اما ديگري كه دلبندش مي نامند اسطوره اي است
جامه عشق را بر آن كامل مي كنم
او كه مي بافمش من...من...من...من

***
عشق براي من وعده اي است
و نزد من كسي را بر كسي برتري نيست
جز به وعده

***
هنوز هم چشم انتظار صدائي هستم كه نمي شناسمش
تا بيدرنگ دوست بدارمش
عشق در اعماقم
مي جوشد ناخودآگاه
همچنانكه برق از اضطراب ابرهاي ديوانه

* * *
هنوز چشم براه كسي هستم كه نمي شناسمش
تا امشب بر اوعشق ورزم
و از اونمي خواهم كه زيبا باشد يا دولتمند يا هوشمند يا نابغه
كافي است كه ساكت باشد
براي اينكه روي سكوتش ميليونها واژه يچسبانم
واژگاني را كه دوست دارم بشنوم
و تنها باشد
تا گمان كنم او چشم انتظار من بوده است
و غمگين باشد
تا گمان كنم او مثل من است
و بعد از آن
دوستش خواهم داشت
و با عشقم به او ستم خواهم كرد

* * *

غادةالسمان(شاعره معاصر سوري)،خاكستر تمدن ها،نشر ن والقلم ،فروردين 1374
هستي،آدينه،ششم آذر ماه
------------------------------------------------------------------------------

2 comments:

azar said...

فوق العادست /محشره شعرش

azi said...

هستی چقد دلم واسه دلتنگیاو انتظارای بی دلیل و احمقانه دوره مجردیم تنگ شده همون زمانایی که آدم ساعتها با خودش فک میکرد یعنی کیه اون هم کیش من که برای درددل کردن باهاش نیازی به کلام و تفسیر و توضیح نباشه.چقد زود بزرگ شدیم