حكمت وداع

عجيب درگيرم-
حكمت وداع را به ديوار اتاقم آويختم تا هر روز و هر روز گاه بيدار شدن با خود تداعي اش كنم-بلكه انسان شوم- اما

.

.

.

حکمت وداع

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری


(بورخس)

-------------------------------------------------------------

2 comments:

Anonymous said...

hello

Anonymous said...

نگاه من نگاه او
هوای سرد کوچه مون
پنجره ای که بسته است
نفس ، نفس ، تنفسم
بخاری از غم درون ، به روی سرد شیشه ها نشسته است
وصورتش میان مه
زچشم من نهان شده
کنون اگر به دست خویش ،
بخار شیشه بر کنم
و او اگر خبر شود از این تلاش دست من
گمان کند که من طرح وداع بسته ام
گمان کنم گمان کند که چشم من از این نظاره خسته است
کنون اگر هر زمان که مه جدایمان کند
به جای دست گونه را به روی شیشه میکشم
گمان کنم گمان کند که اشک من
بخار غم به روی شیشه شسته است