در آن برهوت بی هیجان فریاد زد : من سیگــــــــار می کشم ! گریه کن ! گریه کن.. شنیدن ِ صدای توهمه چیز را عوض می کند .... گریه کن ! می کِشم ! می کُشم ! خودم را .. هردویمان را..گریه کن ! بعد آرام شد و به من گفت : حالا حال ِ شاعرهایی را می دانم که تا آخر عمر به عشقشان وفادار می مانند.. ! سرش را به طرفم بالا آورد , " لبش می لرزید " ....... چشمانت , باد کرده لعنتی .. و لبانت...لبانت... ! در دفتر خاطرات زیر واژه ی " می لرزید " خط کشید.. زن
.
.
.
.
.
هستی , چهاردهم دیماه 1389
------------------------------------------------

5 comments:

Anonymous said...

خیلی با احساس
بسیار با مفهوم
سپاس

Anonymous said...

salam
barahooote bi hayajan
cheghadr harf darad ...
khoooob ... aaaly
.........

علی said...

سلام
سیگار تنها چیزی که تو لحضه های تنهایی بی اون میتونم بهش پناه ببرم

halimeh said...

sigar ham alame khodesho dare ..
matne khoony bood hasty jan
merciii

Anonymous said...

salam dorooode faravan
ziba bood
lezzat bordam
hamed