خسته که باشی , دلتنگ که باشی
دلت هوای این و آن را که کرده باشد
در میان ِ تمام ِ گلزارهای گل محمدی دنیا هم که قدم بزنی
با مهربانترین مادربزرگ های دنیا هم که هم کلام شوی
لَچَک های ترمه و ابریشم ِ نو عروسان ِ روستایی را حتی
بخری با شوق , سَر کنی ,جیغ بکشی و برقصی در باد
باز هم
با هر طنین ِ صدای آشنایی
هُری دلت می ریزد
قلبت می ایستد
و زانوانت بی جان می شوند
...
آری تو ؛
با هر طنین ِ آشنایی
می آیی
در آغوشم می کشی
دستانت را دور ِ گردنم حلقه می کنی
لبخند می زنی
چشمانت را می بندی
و
! می گذری
.
.
.
هستی؛پانزدهم اردیبهشت ماه 1389
-----------------------------------------------------------
3 comments:
خیلی وقته دنبال اون طنین آشنا هستم ولی گم شده
سلام هستي خانم
چندن بار اين متن رو خوندم ، خيلي خيلي زيبا بود
بسيار زيبا
Post a Comment