نقاشي


فكر مي كنم وقت آن رسيده كه رنگ اتاقم را عوض كنم ؛
چيدمانش را نيز هم ‎
!كلافه ام مي كند
درست برعكس اوايل كه لذت مي بردم از آن همه خنزرپنزر آويخته به در و ديوار و زمين و زمان
!به اندازه كافي لذتش را برده ام، بس است ديگر
...
بايد با يك نقاش خوب صحبت كنم
خدانگهدار
.
.
.
.
.
هستي،ششم بهمن ماه1388
-------------------------------------------------------------------------------------

بلكه درست شوم

امروز حس كردم دچار كوفتگي اطلاعات شده ام
بايد بيشتر با خودم حرف بزنم
بايد بيشتر به خودم سخت بگيرم
بايد تاب بياورم بي خوابي ها را
دلتنگي ها را
تنهائي ها را
و هزار و يك بايد ديگر
فقط بايد!اگر و اما و شايد هم نداريم
...
جالب است ،هروقت كنار دريا مي نشينم
كلي فكر هاي خوب به سرم مي زند
بايد بيشتر براي دريا وقت بگذارم
بايد بيشتر با دريا خلوت كنم
...
بلكه درست شود همه چيز
بلكه درست شوم

.
.
.
هستي،پنجم بهمن ماه 1388
------------------------------------------------------------------

من و خانه مان، ميزي و چراغي

سرود ِ آن کس که از کوچه به خانه بازمی‌گردد
.
.
نه در خيال، که روياروي مي‌بينم
سالياني بارآور را که آغاز خواهم کرد
خاطره‌ام که آبستن ِ عشقي سرشار است
کيف ِ مادر شدن رادر خميازه‌هاي ِ انتظاري طولاني
مکرر مي‌کند
*
خانه‌ئي آرام واشتياق ِ پُرصداقت ِ تو
تا نخستين خواننده‌ي ِ هر سرود ِ تازه باشي
چنان چون پدري که چشم به راه ِ ميلاد ِ نخستين فرزند ِ خويش است
;چرا که هر ترانه
فرزندي‌ست که از نوازش ِ دست‌هاي ِ گرم ِ تونطفه بسته است
ميزي و چراغي،
کاغذهاي ِ سپيد و مدادهاي ِ تراشيده و از پيش آماده
،و بوسه‌ئي صله‌ي ِ هر سروده‌ي ِ نو
و تو اي جاذبه‌ي ِ لطيف ِ عطش
که دشت ِ خشک را دريا مي‌کني
حقيقتي فريبنده‌تر از دروغ
با زيبائي‌ات ــ باکره‌تر از فريب ــ که انديشه‌ي ِ مرااز تمامي‌ي ِ آفرينش‌ها بارور مي‌کند
در کنار ِ توخود را
من
کودکانه در جامه‌ي ِ نودوز ِ نوروزي‌ي ِ خويش مي‌يابم
در آن ساليان ِ گم، که زشت‌اند
چرا که خطوط ِ اندام ِ تو را به ياد ندارند
*
خانه‌ئي آرام وانتظار ِ پُراشتياق ِ تو
تا نخستين خواننده‌ي ِ هر سرود ِ نو باشي
خانه‌ئي که در آن
سعادت
پاداش ِ اعتماد است و چشمه‌ها و نسيم
در آن مي‌رويند
بام‌اش بوسه و سايه است
و پنجره‌اش به کوچه نمي‌گشايد
و عينک‌ها و پستي‌ها را در آن راه نيست
بگذار از ما
نشانه‌ي ِ زنده‌گيهم زباله‌ئي باد که به کوچه مي‌افکنيم
تا از گزند ِ اهرمنان ِ کتاب‌خوارــ که مادربزرگان ِ نرينه‌نماي ِ خويش‌اند ــ
امان ِمان باد
...
تو را و مرا
بي‌من و تو
بن‌بست ِ خلوتي بس
*
که حکايت ِ من و آنان غم‌نامه‌ي ِ دردي مکرر است:که چون با خون ِ خويش پروردم ِشان
باري چه کنند
گر از نوشيدن ِ خون ِ من ِشان
گزير نيست؟
*
تو و اشتياق ِ پُرصداقت ِ تو
من و خانه‌مان
ميزي و چراغي
...
آري
در مرگ‌آورترين لحظه‌ي ِ انتظار
زنده‌گي را در روياهاي ِ خويش دنبال مي‌گيرم
.در روياها ودر اميدهاي‌ام
احمد شاملو، آیدا در آینه۲۴ ارديبهشت،1342
.
.
.
پا نوشت
براي من اكنون آوردن اين شعر بهانه اي ديگر داشت(شخصي
...بهانه اي شيرين
و حالا به قول سارا دوست دارم با بهانه ام مدتي شكيبائي كنم
هستي،يكم بهمن ماه 1388
--------------------------------------------------------------------------------------------------

حرف هاي خيلي قشنگ

تك تك آدمها حتمن براي خودشان نامه هايي توي كمد لابلاي لباس ها ،پشت كتاب هاي قديمي كتابخانه ،زير تختخوابشان دارند ؛نامه هاي بي مقصد! نامه هايي پر از حرف هاي خيلي قشنگ: عزيزترينم ، مهربانم ، جان ٍ من... از آن دست نامه هايي كه ،گاهي از فرط بغض و خفگي كه نفست را بريده دست به نوشتنشان مي شوي و روزهاي بعد كمي آرام كه مي گيري نادم از به قلم كشيدنشان يكهو تصميم مي گيري يكجا پاره يا گوشه باغچه سوزانده شوند تا مبادا اگر زماني ، جائي ، دست صاحبش افتاد نفهمد كه تو چقدر... چقدر...چقدر
.
.
.
الهام گرفته از واگويه
هستي،سي ام ديماه 88
---------------------------------------------------------------------------------------------

سياه س ت

جائي مي خواندم
.
.
.
سياست
هنر دور نگه داشتن مردم از اموري است
كه كاملا" به آنها مربوط مي شود
.
.
.
.
.
تعريف شما از سياست چيست؟
هستي،بيست و هشتم ديماه88
------------------------------------------------------------------------------------------------

سفر سبز

بعد از يك غيبت 10-12 روزه امروز باز دوباره به دنياي مجازي دسترسي پيدا كردم-اينترنت دنياي بس جالبي است - جالب و اعتياد آور ! درست ده روز پيش لپ تاپ رو براي نصب يه ويندوز فرانسوي به يكي از دوستان دادم كه ايشون هم(بنده خدا) عليرغم تلاشهاي بي شائبشون ويندوز فرنچ كه نصب نكردن هيچ ، يه ويندوز ويستا با اون حجم بالاش جايگزين ويندوز اكس پي قبلي كردن و خلاصه درايورهاي ناقص و هزار و يك مشكل از جمله به هم ريختن همه دم و دستگاه وايرلس و شبكه ، دامن گير لپ تاپ بيچاره شد! اميدوارم بني بشري به اين مشكل گرفتار نشه كه مشكلي است بس درد آور و جانكاه! ديشب از يكي از دوستان به اصطلاح مهندس كامپيوترم كمك خواستم بلكه بتونه شبكه رو راه بندازه اما اون طفلك هم نتونست كاري كنه و من با قلبي اندو بار و نا اميد سر بر بالين گذاشتم! هيچي ديگه به پيشنهاد همون خانوم مهندس امروز ورداشتم لپ تاپ رو هلك و هلك آوردم سازمان و از همون اول صبح بچه رو فرستادم زير تيغ جراحي متخصصين خبره كامپيوتر بلكه فرجي حاصل شه ! اما طبق آخرين اخبار رسيده متخصصين راه به جائي نبرده اند و همه تلاش ها بي جواب مونده! امان از دستت اي ويندوز ويستا ! امان از دستت ! ديگه اينكه آها هفته پيش با دوستان دسته جمعي يك سفر به كيش داشتيم- عالي بود ، همه چيز در آرامش و سكوت ، هواي پاك ... اما متاسفانه اين آرامش و سكوت و پاكيزگي ديري نپائيد و در بدوبازگشت ، به محض اينكه از فرودگاه بيرون اومدم و وارد فضاي شهر(شيراز) شدم انگار كه كاميوني دود سياه و غليضش رو يكباره درون فضاي تاكسي دميده باشد ناخود آگاه شالم رو جلوي بيني ام گرفتم و از راننده خواستم كه شيشه ها را بالا بكشد ،اما كمي كه گذشت متوجه شدم كه هواي عمومي شهر همين است و چاره اي جز انداختن شال (!!!)و تسليم شدن در برابر شهريت و فضاي آلوده و خفقان آور شهري ... نيست! خلاصه جونم واستون بگه آها همزمان با سفر ما يك نمايشگاه گروهي عكس به نام سفر سبز هم از سفر چند ماه پيش ما به شمال كشور در گالري همرنگ برگزار شد كه من فقط به جلسه اختتاميه اون رسيدم. الان هم كه بر حسب سرنوشت توي يكي از آلوده ترين نقاط دنيا روزگار مي گذرانم و از قضا احساس خوشبختي هم مي كنم ! خدارو شكر
...
...
باري؛ روزها مي آيند و مي گذرند و ما همچنان در قيد حياتيم تا چه شود0
هستي،بيست و هفتم ديماه 88
-----------------------------------------------------------------------------------------------

سي و چهار

هميشه ي خدا با شعرهاي شمس لنگرودي زندگي كرده ام
لامصب به قدري دلنشين و لطيف با واژه ها بازي مي كند كه با مرورشعرهايش حس مي كنم نقاشي زبردست با قلم مويش رنگ هاي رويائي دنيا را بر روحم نقش مي زند
... حس مي كنم همه خوبي ها را همه مهرباني هاي دنيا را در زمزمه شعرهايش
پنجاه و سه ترانه عاشقانه را هر بار و با هر بهانه اي كه به دست مي گيرم جوان مي شوم ، عاشق مي شوم
هر گاه براي نوشتن قطعه اي به رسم يادگاري بر صفحه اول كتابي يا روي زرورق هديه اي در جستجوي حرفي ، سخني بوده ام
شمس لنگرودي ياري ام داده است
از اين ميان سي چهار را برايتان برگزيده ام ،بي ترديد اگر تاكنون شمس لنگرودي را نمي شناخته ايد زين پس در مي يابيد قطعه قطعه اشعارش را
پس درنگ مي كنيم

...

!سي و چهار

الفبا براي سخن گفتن نيست
براي نوشتن نام توست
اعداد
پيش از تولد تو به صف ايستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست هاي من
براي جستجوي تو پيدا شدند
دهانم
كشف دهان توست
...

!اي كاشف آتش
در آسمان دلم توده برفي است
كه به خنده هاي تو دل بسته است

.

.

.

پنجاه و سه ترانه عاشقانه،شمس لنگرودي،نشر آهنگ ديگر،فروردين 87
هستي،سيزدهم ديماه88
------------------------------------------------------------------------